به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «در جستجوی خردمندی» اثر مشهور سنکا فیلسوف بزرگ رم باستان بهتازگی با ترجمه محمدصادق رئیسی توسط نشر پیام امروز منتشر و راهی بازار نشر شده است.
لوکیوس آنائیوس سِنِکا از چهرههای اصلی فلسفه دوره امپراتوری روم، یکی از پایهگذاران اصلی فلسفه رواقی بود که آثارش در دوران رنسانس از سوی بسیاری از افراد شاخص خصوصاً میشل دو مونتنی فیلسوف شهیر فرانسوی مورد ستایش قرار گرفت. «در جستجوی خردمندی» از مشهوترین آثار سنکا او است که شامل «۱۲۴ نامه اخلاقی به لوسیلیوس» است و سنکا در آنها به فلسفه، تجربهها، شادیها و رنجهای خود اشاره میکند. این نامهها در آخرین سالهای زندگی سنکا نوشته شده و جملگی خطاب به لوسیلیوس است. لوسیلیوس یک شوالیه رومی بوده که در اثنای نگارشِ «نامهها»، دادستان سیسیل بوده است. بهنظر میرسد تمایلات اپیکوری داشته است، از همین رو است که سنکا بر آن است تا او را با محبتآمیزترین رفتار بر فلسفه رواقی تسخیر کند. بهدرستی نمیتوان گفت آغازِ دوستی آنها از چه زمانی بوده است، اما شاید با اطمینان بشود گفت که سالهای ۶۳ ۶۵ میلادی باید دوره نگارش نامهها باشد.
لوکیوس آنائیوس سِنِکا مشهور به سِنِکای جوان، اهل رم، فیلسوف رواقی، سیاستمدار، نمایشنامهنویس، معلم و مشاور پرقدرت و بانفوذ نرون بود. سِنِکا نیز همچون نویسندگان همعصر خود بهشدت تحتتأثیرِ هنر و ادبیات یونان قرار داشت. او معتقد بود طبیعت معیاری است که انسان باید مطابق با آن زندگی کند و به اصلِ برابری انسانها باور داشت. در جوانی به رُم رفت و در آنجا به مطالعات فلسفی با استادانش آتالوس و فابیانوس پرداخت. بهسبب توانِ بالا در عرصه سخنسنجی و فن خطابه، به سِنا راه یافت و در مدت حکومت کالیگولا از مقام و منزلت بالایی برخوردار شد. اما در سال ۴۱ میلادی بهسبب محکومیت پرنسس جولیا لیویلاس، خواهر کالیگالونوس، که بهدلیل حسادت مسالینا متهم شده بود، از مقام خود برکنار و به کورسنا تبعید شد و تنها در سال ۴۹ میلادی و پس از ۸ سال تبعید، مورد عفو آگوستای مقتدر دربار امپراتوری یعنی آگریپینا، که امپراتور جدید روم بود، توانست به پایتخت روم بازگردد و با سفارش آگریپینا به امپراتور کلاودیوس، توانست در نقش معلم، آموزگار و مشاور نرون جوان مشغول بهکار شود و به تعلیم و تعلم امپراتور آینده اهتمام ورزد و درنهایت مغضوب امپراتور شد و در سال ۶۵ میلادی متهم به شرکت در توطئه پیسو بر ضد نرون شد و به فرمان امپراتور خودکشی کرد.
در بخشی از اینکتاب میخوانیم:
لوسیلیوس عزیز! شما نباید ارزشِ ما را بهواسطه خرپشتههایِ تدفین و این مقبرههای به اندازۀ نامساوی تخمین بزنید که کنار جاده ردیف میشوند؛ خاکسترِ آنان تمامِ انسانها را میپوشاند! ما در تولد نابرابریم، اما در مرگ برابر. آنچه درباره شهرها میگویم، از ساکنانشان نیز میگویم: آردئا شبیه روم تسخیر شد. بنیانگذارِ بزرگِ قانونِ بشری تمایزی میان ما بر پایۀ اعقاب والا یا بر پایۀ نامهای برجسته قائل نشده است، بهجز در هنگام حیات ما. هرچند هنگامی به پایان رسیدیم که در انتظارِ انسانهای فانی بودیم، او میگوید: «ای جاهطلبی، رخت بربند! با تمام آفریدگانی که بار زمین را بر دوش میکشند بگذار یک قانون و همان قانون اجرا شود!» ما بهخاطر تحمل همهچیز برابریم؛ هیچکس شکنندهتر از دیگری نیست، هیچکس از زندگی فردای خود مطمئن نیست.
اسکندر، پادشاه مقدونیه، مطالعه علم هندسه را در پیش گرفت؛ انسانِ اندوهگینی چون او بدینترتیب میخواست یاد بگیرد چه کوچک بود زمینی که به تصرف درآورده بود، حتی به قدر کسری! تکرار میکنم، انسانی اندوهگین، چون او محدود به درکی بود که عنوان دروغینی را بر دوش میکشید؛ زیرا چه کسی میتواند «بزرگ» باشد حال آنکه کوچک است؟ درسهایی که به او آموخته میشدند، پیچیده و بغرنج بودند و تنها افرادی با پشتکارِ بالا قادر به فراگیری آنها بودند؛ درسهایی نبودند که فردِ مجنونی قادر به درک آنها باشد، چه کسی اجازه میداد تفکراتش تا فراسوی اقیانوس برود؟ او فریاد برمیآورد: «چیزی ساده به من بیاموزید!» اما آموزگارش پاسخ میدهد: «این چیزها برای همه یکسان است، اگر برای یکی دشوار باشد برای دیگری نیز دشوار است.»
نظر شما